موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان بيا تو دختر شگفتا! وقتی که بود نمی دیدم ، وقتی می خواند نمی شنیدم... وقتی دیدم که نبود... وقتی شنیدم که نخواند...! چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد وزلال ، در برابرت ، می جوشد و می خواند و می نالد ، تشنه آتش باشی و نه آب و چشمه که خشکید ، چشمه از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت ، و آتش کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش روئید و از آسمان بارید ، تو تشنه آب گردی و نه تشنه آتش ، و بعد عمری گداختن از غم نبودن کسی که ، تا بود ، از غم نبودن تو می گداخت.
نظرات شما عزیزان: پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 15:54 :: نويسنده : عسل كاوياني
![]() ![]() |